بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندی همچون نخل استوار و مقاوم( همراه انقلاب)

در صبحگاه روز پنجشنبه 10 فروردین 1368 در یک خانواده مذهبی و از قشر متوسط جامعه به دنیا آمدم، چهارمین فرزند بودم و از همان کودکی با رسم و رسوم های اجتماعی آشنا شدم و به همراه مرحوم پدر بزرگ عزیزم صبحگاه بعد از اقامه نماز صبح به سراغ باغ هایی از نخلستان های سر به فلک کشیده می رفتیم و آنجا در آن زمان که حدود شش سال داشتم طعم واقعی راز و نیاز و انس و خلوت با خدای متعال را در آن هوای گرگ و میش صبح و آن لذت بیداری بین الطلوعین در کنار چاه آب و نخل های زیبا چشیدم، مزه ای که مدیون آن پیرمرد بزرگوار و صبور هستم؛ چشمه ای خنک و گوارا نیز در آن نزدیکی بود که هر تشنه ای را روح و جان تازه ای می داد، بیشه زارهایی که دورادور یک مرداب پر از ماهی و مرغابی را حصار کشیده بودند و گویی نگهبانان حریم زیبای این قسمت از طبیعت بودند.

این حقیر با شروع مدرسه دیگر توفیق همراهی سابق با پدر بزرگ را نداشتم اما روز های تعطیل و به خصوص فصل تابستان همراه و همقدم با این پیر عزیز می شدم و از نعمات الهی لذت می بردم.

تحصیلات ابتدایی خودم را در مدرسه ای که مزین به نام دومین شهید محراب بود در زادگاهم  گذراندم، دورانی که عجین شده بودم از یک سو با زمین کشاورزی به همراه پدرم و اسشتمام بوی گندم و علف های هرز  منطقه و هندوانه و خیار و امثال آن و از سوی دیگر درختان نخل و درس زندگی در جوار پدر بزرگ و پخت نان با دستان مادری عزیز و دلسوز .

تحصیلات راهنمایی را هم در مدرسه راهنمایی همین روستا به نام هجرت به پایان رساندم، در این مدرسه با هجرت آشنا شدم، هجرتی که در عین حال سخت اما زیبا هم بود؛ در این سال ها با هجرت پدر بزرگم به سرای دیگر، طعم تلخ غریبی را چشیدم، بعد از اتمام این دوران نیز زمان هجرت خانواده به شهر فرا رسید تا فرزندان با آرامش خاطر به ادامه تحصیل بپردازند.

دوران دبیرستان را در دبیرستان نمونه آیت الله خامنه ای به پایان رساندم و از آنجا بود که دوست داشتم همواره پا به پای ولایت حرکت کنم، در کنکور شرکت کردم با وجود قبولی، از رفتن به دانشگاه امتناع ورزیدم و سال بعد نیز در سن 18 سالگی کنکور دادم باز هم قبول شدم اما دست رحمت و لطف الهی و عنایت امام عصر شامل حال این حقیر شد ...

ادامه دارد...